گر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد

شاعر : عطار

صبحدم مشک‌فشان پس ز کجا مي‌آيدگر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد
که گل تازه به دلداري ما مي‌آيداي جگرسوختگان عهد کهن تازه کنيد
اين چنين گرم که گلگون صبا مي‌آيدگل تر را ز دم صبح به شام اندازد
کم ز ذره نه‌اي او هم ز هوا مي‌آيدبه هواداري گل ذره صفت در رقص آي
نوش‌دارو ز دم زهرگيا مي‌آيدتا گذر کرد نسيم سحري بر در دوست
بلبل و گل ز سر برگ و نوا مي‌آيدعمر و عيش از سر صد ناز و طرب مي‌گذرد
زانکه ناکست کزو بوي خطا مي‌آيدبوي بر مشک ختا از دم عطار هوا
قدري فوت شد از بهر قضا مي‌آيدبلبل شيفته را بي گل تر عمر عزيز
گل سيراب چنين تشنه چرا مي‌آيدبلبل سوخته را در جگر آب است که نيست
از کله‌داري او بسته قبا مي‌آيدگل که غنچه به بر از خون دلش پرورده است
روز طفلي به چمن پشت دوتا مي‌آيداز بنفشه به عجب مانده‌ام کز چه سبب
زان چنين بي سر و بن بر سر پا مي‌آيدنسترن کوتهي عمر مگر مي‌داند
دم عطار کزو بوي دوا مي‌آيدبر شکر خنده‌ي گل درد دل کس نگذاشت